خدا کنه زودتر راه بیفتم....
الان من از خواب بیدار شدم
و بغل مامانی دارم نگاه به مانیتور می کنم و مامان داره برام
می نویسه.
هفته پیش روز چهار شنبه اولین مرواریدم در آومد و امروز هم داره سرو کله مروارید کناریش داره پیدا میشه.
راستی عزیزی برام شعر می خونه من هم که هنوز بلد نیستم برقصم دستام را به نشانه رقص تکان میدم .
همیشه مامان می گن خدا کنه زودتر راه بیفتی و کمتر اذیت کنی اما چه کنم که بیش از این زورم نمی رسه.
ولی خدا کنه زود یاد بیرم راه برم آخه همش دارم از مبل و در و دیوار می گیرم و تن تن می خورم زمین.....
مامان و بابا و همین طور عزیزی و عمو زاهد رو خیلی دوست دارم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی