مریممریم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

جیک جیکو

داستان شکستن سر عمو زاهد و آش دندونی مریم

1390/12/16 20:28
نویسنده : مامان مریم
767 بازدید
اشتراک گذاری

صبح با رفتن مامان سر کار ، عزیزی رفته بوده بانک و منو پیش عمو

برای چند ساعتی گذاشته بود عمو که میره سراغ کامپیوتر ، من هم شیطونیم گل میکنه  و میرم سراغ ظرف

 

سوپم که کنار بخاری بوده و با دستای کوچولوم با تمام قوا روی سر

 

ظرف می کوبم . عمو با شنیدن صدا ظرف پیش خودش می گه که

 

آخی مریم (یعنی من) یه اتفاق بد براش افتاد اون وقت با عجله ازاتاق

 

میاد بیرون یه دفعه سرش میره توی دیوار و بالای ابروش میشکنه .

 

من هم که ترسیده بودم زدم زیر گریه به حدی که به اصطلاحاً هناق کرده بودم .

 

با تلفن عمو به زن عمو نرگس ، زن عمو خودش را می رسونه سعی

 

میکنه منو آروم کنه و به مامان زنگ میزنه که زود بیاد و بعد ادامه

 

ماجرا.........

 

حوالی ساعت ٥/٩ صبح بود تلفن همراه مامان معصومه توی اداره زنگ  خورد چی شده ؟ سر کی شکسته ؟ برای چی ؟ مامان با

 عجله هر چی تمام از اداره خارج شد و تاکسی

 

گرفت تا هر چه سریعتر به خونه برسه ....

در طول مسیر دوباره گوشی  مامان زنگ خورد . زن عمو نرگس

 بود . منو برده بودمانتو سرای خودش تا مامان بیاد دنبالم .

ده دقیقه بعد مامان آمد و من در حال جیغ زدن به طرف مامان رفتم تا

منو در آغوش بگیره و آرومم کنه . بعد از اینکه مامان منو بغل کرد منو

بوسید و

منو توی بغلش فشرد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدبعد از زن عمو تشکر کرد و با هم رفتیم خونه .

وقتی رسیدیم خونه بهم ریخته بود . مامان سریع همه جا رو جمع و

جور کرد وبعد سوپم را داد خوردم وconnie_feedbaby.gif لباسام را عوض کرد تا منو

 باخودش ببره اداره .

 

عزیزی آمد و مامان ، عزیزی را متقاعد کرد که با آمدن عمو دوباره همه

 

چیز به هم می ریزه و اینکه بهتره مریم را با خودم ببرم اداره تا عمو هم

 کمی آروم بشه . بالاخره عزیزی راضی شد و من با مامانم رفتم اداره

اون هم برای اولین بار. در حال رفتن بودیم که توی کوچه عمو رادیدیم . دو تا

کتک آروم از عمو خوردم ( البته به شوخی ) چون که شیطونی کرده

بودم و این وسط سر عمو شکسته بود .با رفتن من به اداره همه

همکاران مامانی همنو بغل کردن و بوسیدن . اونجا خیلی خوب بود ،وهمه چیز برای شیطنت فراهم بود ( موس کامپیوتر مامان

،‌ صحفه کیبورد ،‌ خودکار ، پرونده های رنگی و....) بعد از کمی بازی با

موس و کیبورد با خوردن شیر خوابم برد . وقتی بیدار شدم توی بغل مامان

بودم دیگه ظهر شده بود بعد از مدتی که من با همکاران مامانی بازی کردم با

 مامان رفتیم خونه . وقتی رسیدیم عمو با سر باند پیچی و خنده بلند منو از

مامان گرفت بغلم کرد و ین ماجرا با خیروخوشی تمام شد.

بعد از خوردن کته (نهار) با ماست خوابیدم .

وقتی بیدار شدم دیدم مامانی برام آش دندونی پخته و با عزیزی و عمو مشغول

کشیدن آش ، تزیین و.... هستن منو کنار آش و نقل هام بردن و عکس گرفتن

بعد هم بابا از شیراز اومد من پیش بابا بودم که مامان و عمو آش منو بردن

که پخش کنن...

بعد که مامان اومد توی کیفش یه کمپوت گیلاس بود . با مامان رفتیم  

عیادت عموزاهد و من که مظنون اصلی بودم سعی بر به دست اوردن

دل عمو داشتم که با بردن کمپوت کلی خندیدن و با هم عکس یادگاری

 گرفتیم تا وقتی بزرگ شدم ، دست گلهای خودم را ببینم.

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جیک جیکو می باشد