دوازده روز مانده به نوروز 1391
تحویل سال نو 1391 - ساعت ۸ و ۴۴ دقیقه و ۰۰ ثانیه صبح سه شنبه ا ول فروردین ۱۳۹۱ در ایران . ثانیه ها ، دقیقه ها ، ساعتها، روزها، هفته ها...... و بالاخره یک سال.... مریم نوروز امسال هشت ماه و چهار روز دارد. معصومه مامان مریم بیست و هفت سال وبابا سجاد هم سی ویک سال دارن. راستی مامان میگن روی یک حیوان هر سال ، تحویل سال میشه و امسال سال ماره(ازدها) اینم عکسهای مرتبط با نوروز امسال .... ...
نویسنده :
مامان مریم
21:03
خدا کنه زودتر راه بیفتم....
الان من از خواب بیدار شدم و بغل مامانی دارم نگاه به مانیتور می کنم و مامان داره برام می نویسه. هفته پیش روز چهار شنبه اولین مرواریدم در آومد و امروز هم داره سرو کله مروارید کناریش داره پیدا میشه. راستی عزیزی برام شعر می خونه من هم که هنوز بلد نیستم برقصم دستام را به نشانه رقص تکان میدم . همیشه مامان می گن خدا کنه زودتر راه بیفتی و کمتر اذیت کنی اما چه کنم که بیش از این زورم نمی رسه. ولی خدا کنه زود یاد بیرم راه برم آخه همش دارم از مبل و در و دیوار می گیرم و تن تن می خورم زمین..... مامان و بابا&nb...
نویسنده :
مامان مریم
20:38
داستان شکستن سر عمو زاهد و آش دندونی مریم
صبح با رفتن مامان سر کار ، عزیزی رفته بوده بانک و منو پیش عمو برای چند ساعتی گذاشته بود عمو که میره سراغ کامپیوتر ، من هم شیطونیم گل میکنه و میرم سراغ ظرف سوپم که کنار بخاری بوده و با دستای کوچولوم با تمام قوا روی سر ظرف می کوبم . عمو با شنیدن صدا ظرف پیش خودش می گه که آخی مریم (یعنی من) یه اتفاق بد براش افتاد اون وقت با عجله از اتاق میاد بیرون یه دفعه سرش میره توی دیوار و بالای ابروش میشکنه . من هم که ترسیده بودم زدم زیر گریه به حدی که به اصطلاحاً هناق کرده بودم . با تلفن عمو به زن عمو ن...
نویسنده :
مامان مریم
20:28
جوانه مروارید مریم
مریم جان داره کم کم از زیر لثه هات یه مروارید کوچولو پدیدار میشه . از امروز دارم برات نقل ونبات می پیچم تا آماده بشم برای پختن آش دندونیت. من و بابایی خیلی خوشحالیم ، داری بزرگ دخمل بابا ، جیگر مامان. ...
نویسنده :
مامان مریم
9:00
خونه خاله رویا
دیشب با هم رفتیم خونه خاله رویا و همون جا هم شب خوابیدیم. امیر و فرشته هم باهات کلی بازی کردند صبح زود که من آمدم سر کار ، امیر و فرشته هم رفتن مدرسه . دختر خوشکلم ماند و خاله رویا . راستی داره از مروارید خوشکلت خبرهایی میشه احتمالا امروز عصر باید برات آش بپزم . ...
نویسنده :
مامان مریم
8:57
دوری
دختر گلم امروز عصر با عزیزی و باباجون رفتی شیراز نمی دونی از وقتی رفتی صدات توی گوشمه قرار فردا با مامان جون برگردی . خیلی دلم برات تنگ شده بخصوص موقعی که برام از پشت تلفن آآآآآآآآآ می کردی. نگاه تختت که میکنم اشکام جاری میشن فدای دخترم بشم الهیییییییییییییییییییییییی........... به خاطر اذیتهات مجبور شدم بفرستم بری آخه باید هفته دیگه پایان نامه ام را ارائه بدم امیدوارم منو ببخشی و ازم دلخور نشی دختر قشنگم خیلی دوستت دارم ...
نویسنده :
مامان مریم
21:16
سفر
من الان خوابم و مامان داره برام می نویسه . بابا هم رفته تهران ماموریت . فردا صبح من و مامان میریم شیراز خونه بابا جون و مامان جون . ...
نویسنده :
مامان مریم
21:23
لثه
سلام مریم گلم امروز کم کم محل رشد مرواریدهات داره اذیتت می کنه عزیزم هنوز دندان در نیاوردی * مرواریهای کوچولو هنوز زیر لثه هات خوابن گلم ...
نویسنده :
مامان مریم
10:00
راز و نیاز
خدایا، اندیشهام را در مسیری معنوی و روحانی قرار ده، تا روحم را با تو درآمیزم، و لذت ِ بودن ِ با تو را در لحظه لحظهی زندگیام دریابم. خدایا، اندیشهام را چنان محکم ساز که به حقیقت و عقلانیت متعهد باشم، و تنها بر پایه فهم و تشخیص خودم از زندگی، زندگی کنم، تا بتوانم از آنچه جامعه و دیگران از من میخواهند فراتر بروم. خدایا، به من بینشی عطا کن که هیچ وقت خود را با دیگران مقایسه نکنم، بر آنهایی که از من برتر هستند حسد نورزم، و بر آنها که پایین ترند فخر نفروشم، و بر آنچه دارم قناعت کنم و همواره در این اندیشه باشم که از آنچه در حال حاضر هستم، فراتر بروم. خدایا، به من فهمی عطا کن تا تفاوت...
نویسنده :
مامان مریم
9:20